ناز چشمان تو را از جان خریدارم هنوز
شمع رویت را چو پروانه گرفتارم هنوز
چشم من یک لحظه از چشمان تو غافل نشد
جلوه ی چشم ترا با خود به سر دارم هنوز
از همان روزی که از سینه برون کردی مرا
بر سر کویت چو رندان غزلخوانم هنوز
من به دام عشق تو هر دم در آتش سوختم
در ميان آتش عشقت چه سوزانم هنوز
در گلستان خیالت گشته ام گمگشته ای
من دراین بستان چرا مانند یک خوارم هنوز ...